مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

مانی جون بهترین پسر دنیا

تاتی تاتی

کوچولوی من امروز باهم تمام طول خونه رو تاتی تاتی طی کردیم و مامانی کلی ذوق کرد ، البته یک ماهی هست ( شاید هم بیشتر ) که تاتی تاتی بهت یاد دادم ولی امروز برای اولین باتمام طول خونه رو با کمک مامانی تاتی کردی هنوز نمیتونی بنشینی و هنوز چهاردست و پا هم نمی تونی راه بری اما ب هم تاتی می کنیم :) شما همه ی آرزوهای من هستی عزیزم
11 ارديبهشت 1391

عزیزم

روزی که گذشت رو تماما به این فکر کردم که بین پیش تو موندن و شغلم کدوم رو انتخاب کنم ،. . . برای شغلم خیلی زحمت کشیدم اما هر چی فکر می کنم نمی تونم تو رو بذارم پیش یه نفر دیگه که معلوم نیست چه جوری باهات رفتار میکنه و . . . حتی فکر دوری از تو ، قلبم و بغضم رو می ترکونه ، نمی تونم ازت دور شم و بسپرمت دست کسی که نمی دونم با تو چه خواهد کرد . . نه نمی تونم.
1 ارديبهشت 1391

:)

چند روزی میشه گه یاد گرفتی   اده ته ده ته آ  آته   میگی ، یه چیزی بین ت و د ، و همگی ذوق می کنیم ، تو ، من و پدر جونت :) پس پریشب هم که نمی خواستی بخوابی میون گریه هات گفتی   مه مه   :) ...
30 فروردين 1391

مانی عزیزم

بهترین هدیه ای هستی که خداوند به مامان داده ، عزیزترینی و باعث افتخارم هستی و وقتی تو را در آغوش دارم زیباترین حس دنیا و آرامش تمام دنیا رو احساس می کنم از تو ممنونم که به زندگیم اومدی پسر زیبایم
30 فروردين 1391

....

امروز برای اولین بار خودت کتابت رو ورق زدی ، روی تاپت نشونده بودمت و آروم تاپ می خوردی و کتاب پارچه ای که مامان جون برات خریده رو ورق زدی ، کلی شادم کردی ، پسرم ، بالاخره داری یواش یواش بزرگ میشی:)   ...
27 فروردين 1391

بوسه

دیروز برای اولین بار پدرجونت رو بوسیدی ، و او کلی خوشحال شد و کیف کرد من می بوسیدمت و تو هم میخواستی که من رو ببوسی ، دهان کوچولوت رو باز میکردی و گونه ی من رو میخوردی ، پدر جونت دید و حسودیش شد :) سریع اومد تو رو از آغوش من گرفت و بوسیدت و لپ خودش رو به دهانت نزدیک کرد شما هم او رو خوردی یه به عبارتی بوسیدیش چون هنوز بوسیدن درست بلد نیستی ، و بعد به من پز داد ;)  امشب برای اولین بار ، من رو واقعا بوسیدی ، طوری که صدای بوسه از لبانت خارج شد و من حسابی خوشحال شدم و بهت افتخار کردم . البته اولین باری که من رو خواستی که ببوسی و مثلا بوسیدی دو ماه و 29 روزت بود ، و تنها کاری که تونستی انجام بدی خوردن گونه ی من بود و من چقدر...
25 فروردين 1391

ختنه

امروز با حضور مامان جون ، عمه زهرا ، عمه مینو و منو و پدرت ختنه ات کردیم و تموم شد ، آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه که چه قدر درد کشیدی و من و پدر جونت حسابی پشیمون شدیم ، به هر حال مبارکت باشه عزیزم.
7 آبان 1390