مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

مانی جون بهترین پسر دنیا

star مانی کوچولو برای همه ی شما لحظات خوبی رو در این وبلاگ آرزو می کنه

 

چه چیزی زیباتر و بهتر از قلب کوچکی است که می تپد

و با هر تپشش دنیای مرا زیر و رو می کند؟

 

دوستت دارم مامانی

♥ پسرم ♥ دیروز دوتا دندون جدید توی دهان شما دیدیم مطمئن هستم چون پریروز که دهان شما رو وارسی کردم خبری نبود مبارکت باشه عزیزم دیروز مهمون بی بی جونت بودیم ، بی بی جونت از اصفهان هم مهمون داشت ، نوه ها و نتیجه هاش ا، امیر علی و امیر محمد اگه فرصت شد یه عکس ازشون می ذارم. این هم یه عکس از دوران نوزادی شما این هم یه عکس از روز سیزده بدر امسال که اولین سیزده بدر شما بود دوستت دارم مامانی♥ ...
4 شهريور 1391

عکس های جدید

  درود آقا مانی پسرم از روزی که ده ماهه شدی خودت از حالت نیمه خوابیده بلند میشی مینشینی و کلی مامان و پدرجون رو خوشحال کردی راستی قبلن حرف ن رو هم می گفتی ، مثلا می گفتی اغون  و پدر جونت هم به شوخی می گفت: اغون خودتی پسرم :)) حالا حروف ز و ل رو هم می تونی بگی ، تند تند میگی زززززززززززززززززز یا قل قل قله قله به خیال خودت داری صحبت می کنی ، فدای صحبت کردن خوشگلت ، پسر باهوشم. اینم چند تا عکس نه چندان جدید ، بعضیهاش برای 8 ماهگیتونه :) برای دیدن بقیه عکسها برید به  ادامه مطلب       درود آقا مانی پسرم از روزی که ده ماهه شدی خودت از حالت نیمه خوابیده بلند میشی مینشینی و ...
28 مرداد 1391

مانی عزیزم

     پسرم خیلی وقته که نیامده ام تا براتون بنویسم ، به دلایل مختلف که همه شون در دل مشغولی مشترک هستند که مهمترینشون غذا نخوردن شماست ، تا به امروز که شما 10 ماهه شدین ، به غیر از شیر خشک هیچ چیز دیگه رو نمی خورین و من به شدت نگرانم . اوایل شش ماهگی فرنی و یا حریره بادام رو در شیر خشکتون حل می کردم و با شیشه بهتون می دادم هرچند که خیلی رقیق بود . . . اما بعد از دو هفته شما مزه اون رو تشخیص میدادین و دیگه اون رو هم نخوردین . . . حالا هم فقط شیر خشک می خورین اون هم به اندازه ی یه شیرخوار سه ماهه . . . من فقط دارم دعا می کنم که قبل از یک سالگی غذاخور بشین تا از این جهت خیال من راحت بشه . . .  خب حالا براتون اتفاقهای مه...
22 مرداد 1391

جشن گلبرگ ریزون

درود مانی جون دیروز و پریروز من و پدر جونت رفتیم از بازار برای شما گل خریدیم و شما رو میون گلبرگها غرق کردیم البته این کار به سفارش مامان جون بود که می گفت این کار شما رو از خیلی بیماریها و حساسیت ها در امان میداره و ما به سفارش ایشون گوش کردیم   لطفا بقیه عکسها رو تو ادامه مطلب ببینید :)     و کلی هم کیف داد       ...
3 خرداد 1391

اولین دندون

اقا مانی اولین دندون شما رو امروز دیدیم مبارکت باشه عزیز دل.امروز روز مادر بود.رفتیم خونه بی بی جان.     پ.ن. : این مطلب رو پدر جونت برات نوشته  مامان جون هم برات آش دندونی پخت این هم عکس دندونت  ...
23 ارديبهشت 1391

کوچولوی مامان

دیروز برای اولین بار یه کم از موهات رو با قیچی کوتاه کردم ، آخه پشت سرت موهات خیلی ظریف بود و هی تو هم گره می خورد من هم کوتاهش کردم ، اما امروز پدر جونت بر خلاف نظر من تمام سرت رو با ماشین کوتاه کرد و من از دستش ناراحت شدم چون موهای شما خیلی ناز و زیبا بود به هر حال اولین سلمونیت مبارک باشه عزیزم
12 ارديبهشت 1391

تاتی تاتی

کوچولوی من امروز باهم تمام طول خونه رو تاتی تاتی طی کردیم و مامانی کلی ذوق کرد ، البته یک ماهی هست ( شاید هم بیشتر ) که تاتی تاتی بهت یاد دادم ولی امروز برای اولین باتمام طول خونه رو با کمک مامانی تاتی کردی هنوز نمیتونی بنشینی و هنوز چهاردست و پا هم نمی تونی راه بری اما ب هم تاتی می کنیم :) شما همه ی آرزوهای من هستی عزیزم
11 ارديبهشت 1391

عزیزم

روزی که گذشت رو تماما به این فکر کردم که بین پیش تو موندن و شغلم کدوم رو انتخاب کنم ،. . . برای شغلم خیلی زحمت کشیدم اما هر چی فکر می کنم نمی تونم تو رو بذارم پیش یه نفر دیگه که معلوم نیست چه جوری باهات رفتار میکنه و . . . حتی فکر دوری از تو ، قلبم و بغضم رو می ترکونه ، نمی تونم ازت دور شم و بسپرمت دست کسی که نمی دونم با تو چه خواهد کرد . . نه نمی تونم.
1 ارديبهشت 1391