مانی عزیزم
پسرم
خیلی وقته که نیامده ام تا براتون بنویسم ، به دلایل مختلف که همه شون در دل مشغولی مشترک هستند
که مهمترینشون غذا نخوردن شماست ، تا به امروز که شما 10 ماهه شدین ، به غیر از شیر خشک هیچ چیز دیگه رو نمی خورین و من به شدت نگرانم . اوایل شش ماهگی فرنی و یا حریره بادام رو در شیر خشکتون حل می کردم و با شیشه بهتون می دادم هرچند که خیلی رقیق بود . . . اما بعد از دو هفته شما مزه اون رو تشخیص میدادین و دیگه اون رو هم نخوردین . . . حالا هم فقط شیر خشک می خورین اون هم به اندازه ی یه شیرخوار سه ماهه . . . من فقط دارم دعا می کنم که قبل از یک سالگی غذاخور بشین تا از این جهت خیال من راحت بشه . . .
خب حالا براتون اتفاقهای مهمی که تو این مدت در زندگی شما افتاده رو می نویسم . . .
هشتم خرداد ماه بود که . . . در ادامه مطلب
پسرم
خیلی وقته که نیامده ام تا براتون بنویسم ، به دلایل مختلف که همه شون در دل مشغولی مشترک هستند
که مهمترینشون غذا نخوردن شماست ، تا به امروز که شما 10 ماهه شدین ، به غیر از شیر خشک هیچ چیز دیگه رو نمی خورین و من به شدت نگرانم . اوایل شش ماهگی فرنی و یا حریره بادام رو در شیر خشکتون حل می کردم و با شیشه بهتون می دادم هرچند که خیلی رقیق بود . . . اما بعد از دو هفته شما مزه اون رو تشخیص میدادین و دیگه اون رو هم نخوردین . . . حالا هم فقط شیر خشک می خورین اون هم به اندازه ی یه شیرخوار سه ماهه . . . من فقط دارم دعا می کنم که قبل از یک سالگی غذاخور بشین تا از این جهت خیال من راحت بشه . . .
خب حالا براتون اتفاقهای مهمی که تو این مدت در زندگی شما افتاده رو می نویسم . . .
هشتم خرداد ماه بود که برای اولین بار نشستین ، البته بیشتر از یک دقیقه طول نکشید و تعادل رو از دست دادین و افتادین . . . بعد ما تصمیم گرفتیم که اصلا شما رو ننشونیم تا کمرتون حسابی محکم بشه و عضلاتش قوی بشه که خدای نکرده نشستن را به همراه قوز کردن یاد نگیرین و صاف بنشینین که تصمیم درستی بود و الان از این تصمیممون راضی هستیم ، چون حالا صاف و مستقیم می نشینین :) ، راستی همون موقع ها بود که دندون دوم هم دراومد.
نهم مرداد ماه بود که بعد از ظهر سه تایی خوابیده بودیم ، شما میون من و پدر جونتون روی تخت قرار داشتین(میون ما بودین که یه وقت از تخت نیوفتین) ، شما زودتر بیدارشدین و حوصله تون سر رفته بود و برای اینکه ما رو بیدار کنینن به سمت من غلتیدین و با دست خوشگلتون چند بار به من زدین و گفتین اهه اهه اهه ، بله ، می خواستین بیدارم کنین عزیزم و بعد برگشتین سمت پدر جونت و همین کار رو با ایشون کردین ، و ما با اینکه خواب آلود بودیم اما کلی ذوق کردیم ، آخه اولین بار بود که متوجه شدیم شما ما رو صدا میزنین :)
و همون روز بود که برای اولین بار شما با پدرجونت که بیرون می رفت بای بای کردین ، فدای اون دستای کوچولوی نازتون بشم
و جمعه ، بیستم مرداد بود که متوجه شدیم دندون سومتون هم دراومده ، دندون پیش بالا سمت چپ ، البته نمی دونیم دقیقا کی ولی به احتمال زیاد تو همون هفته بوده . . . و دندون چهارم هم تو راهه که فکر کنم نیش سمت چپ بالا باشه . . .
فدای دندونهای قشنگتون ، دوتا دندون پیش پایین به خاطر قطره ی آهن سیاه شده که اشکال نداره ، سلامتیتون مهمتره ، با توجه به اینکه کم خونی دارین . . . که امیدوارم به زودی زود برطرف بشه :)
راستی الان تقریبا یه ماهه که به تاتی تاتی راه رفتن می گین تاتا ، به دالی می گین دا و چند باری هم به عمه اعضم گفتین ادَ . . .
حروفی رو که می تونی بگی اینها هستن
د ، ت ، غ ، ه ، و ، ب و پ . . . البته یه بار پنج ماهه بودین که گفتین مه مه ، ولی فقط همون یک بار بود ، فکر کنم از زبونت در رفت :)
خیلی دوستت دارم پسر باهوش و مهربونم